شکوفه گیلاسم امیر مهدی جانشکوفه گیلاسم امیر مهدی جان، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره
یاس سفیدم محمد طاها یاس سفیدم محمد طاها ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

❤ امیر مهدی اقاقیای سفید و محمد طاها یاس سفید من❤

عید فطر مبارک....

    عید فطر ضیافتی است برای پایان این میهمانی عید فطر پاداش افطارهای خالصانه و بجاست عید فطر قبولی انفاقهای به قصد قربت است عید فطر پایان نامه دوره ایثار و گذشت است . . . ...
17 مرداد 1392

شیرین زبونیهای قند عسلم14

هر وقت شیفتم تموم میشه اول امیر مهدی رو از مهد برمیدارم بعد میرم کارت میزنم چون درست راس 2 بعد از ظهر باید کارت بزنم و نه زودتر .امروز وقتی از دو گذشت تازه کار من تموم شد و 2 :15 دقیقه بود و من اول کارت زدم بعد رفتم دنبال امیر گلم .تو ماشین بودیم که امیر مهدی پرسید:مامان!کارت زدی؟!!!!!!! مامان:فدای تو پسر باهوش و بادقتم بشم الهییییییی بله زدم! ...
16 مرداد 1392

شیرین زبونیهای قند عسلم13

امیر مهدی عزیزم امروز در جواب من که صداش زدم گفت: مامان:امیر مهدی! امیر مهدی:جان! مامان!!!!!! مامان: واییییییییییی که من از خوشحالی مردمممممممم!!!!! قربون جان گفتنت برم الهیییییییییی!!! کمک های گل پسر شامل تی زدن!!!ظرف شستن و ...ادامه داره و بعد از هر کار میگه: امیر مهدی:مامان!کمک کردم!!!! مامان:فدات بشم الهییییییییی!!!! دیروز عصر امیر مهدی شیشه شیرشو اورد بالشو گذاشت وسط سالن به من گفت: امیر مهدی:مامان!مو بده!(چون عادت داره همیشه موی منو میگیره)! مامان میخواست با نت کار کنه و بنابراین بهش گفتم بالششو بیاره کنار مبل !چون وسط سالن روبه روی دریچه کو...
12 مرداد 1392

یک روز جمعه با مامان !

                          همه چی آرومه من چقدر خوشحالم.... پیشم هستی حالا به خودم می بالم..... تو به من دل بستی از چشات معلومه.... من چقدر خوشبختم همه چی آرومه.... تشنه چشماتم منو سیرابم کن.... منو با لالایی دوباره خوابم کن.... بگو این آرامش تا ابد پابرجاست.... حالا که برق عشق تو نگاهت پیداست.... همه چی آرومه من چقدر خوشحالم.... پیشم هستی حالا به خودم می بالم.... تو به من دل بستی از چشات معلومه.... من چقدر خوشبختم همه چی آرومه.... همه چی آرومه تو به من...
11 مرداد 1392

شیرین زبونیهای قند عسلم12

بابا داشت امیر مهدی رو رو دستش بلند میکرد و مینداخت بالا دوباره میگرفتش! منم حرص میخوردم و میگفتم :نکن محمد !!!!خطر داره! محمد هم گفت:تازه کجاشو دیدی!امیر مهدی !الان میخواییم مامانتو هم بندازیم بالا! امیر مهدی:نمیشه !مامان گندهه!!! مامان و بابا: فدات بشم به چه نکاتی توجه داری عزیزم !تو هم غذا بخور زود گنده(بزرگ)بشی نازنینم! دیشب امیر مهدی میرفت تخمه ها رو از تو ظرف روی یک میز میاورد میریخت این ور اون ور!!! مامان:نکن امیر جان!!!! امیر مهدی هم پسر خوبی شد و بعد از دو سه بار تذکر شروع کرد به جمع کردنشون.یکی از تخمه ها روی قالی مونده بود حوصله نداشتم برم بذارمش تو ظرف پو...
6 مرداد 1392

امیر مهدی گل پسر و شب قدر

                        دیشب که شب قدر بود مامان سوده منو برد حمام و غسل شب قدر کردم لباس مشکیمو پوشیدم بابایی رفت تکیه اما من و مامان تو خونه مراسم شب قدرو انجام دادیم مامان بهم تسبیح و مهر و یک مفاتیح کوچک داد من نماز خوندم هر کاری مامانم کرد منم کردم ولی من تا ساعت 2 بیشتر نتونستم بیدار بمونم!مامانم بیدار بود من خوابم برد انشاالله وقتی بزرگ شدم منم احیا میگیرم. پ.ن:از اونجایی که عاشق گل پسری هستم همیشه ازش عکس میگیرم این هم یادگار شب قدر دیشب.انشااالله پسرم در پناه حضرت علی باشه .و همیشه در راه صراط مستقیم باشه.عزیز د...
6 مرداد 1392

شبهای قدر...

  - الهی! امشب آمده‌ام تا به چهارده نور پاک، تورا قسم دهم و والاترین کتاب را بر سر بگیرم و بالاتر روم. مرا به خویش وامگذار و در این شب، با بهترین دوستانت هم‌نشین کن و از خویش مران، که بی‌تو حیرانم و سرگردان.     ...
5 مرداد 1392

شیرین زبونیهای قند عسلم11

امیر مهدی علاقه خاصی به شکلاتهای با پوست زرد داره!!!امروز صبح یکیشونو باز کرد و خورد... امیر مهدی:مامان!شکلات زرد خوردم!انقدر خوشمزه بود!!!!(انقدرش کشته منو!!!!) مامان: امروز داشتم اشپزخونه رو میشستم امیر مهدی زود دمپایی پوشید امد و امد پیشم همش می امد هر جا رو میشستم همونجا میپرید این ور و اون ور!منم که حریفش نیستم و اما... امیر مهدی:مامان!تو دست و پای منی!!!!اه! مامان: قربون اون سر و زبونت برممممممم!!!!ماشاالله !سریعا پیشدستی میکنه میگه من تو دست و پای اونم!!!! تلفن زنگ زد و دوستم بود با هم صحبت کردیم وقتی خداحافظی کردم ... امیر مهدی:مامان!کی بود؟با کی حرف زدی؟ ...
4 مرداد 1392

در اشپزخانه!2

        توضیح:امیر مهدی نازنین دیشب به طور ناگهانی چهاپایه خودش رو!زیر پاش گذاشت و چون قبلا سیب زمینی سرخ کرده بود جارو برقی زده بود و گردگیری کرده بود و لباس هم شسته بود!!!دید تا حالا ظرف نشسته!!!!و به این ترتیب با همان چهار پایه کذایی رفت و شیر جوش رو برداشت و با اسکاچ و مایع ظرفشویی افتاد به جان شیر جوش و با افتخار میگفت:من دارم قابلمه میشورم!!!!و نکته جالب اینجاست که از شیر اب تصفیه کن که کوچکه برای شستن دستها و به قول خودش قابلمه استفاده میکنه شیر اب معمولی رو هم دوست نداره!!!!که علتش هنوز برای من معلوم نیست!!!!و اما ..... و نکته مهم تر اینکه مامان برات میمیره عزیزم نفس مامان انشاالله وجود ...
4 مرداد 1392

شیرین زبونیهای قند عسلم10

امروز وقتی مامان به خاطر شنیدن بیماری یکی از فامیلهای بابا محمد گریه کرد امیر مهدی گلم سریع رفت دونه دونه دستمالها رو اورد و گفت: امیر مهدی:مامان گریه نکن!اشکت نریزه!!! مامان:مرسی پسر گلم! امیر مهدی ادامه داد به اوردن دستمالها و تا جایی که کنار من پر دستمال شد!!!و من ترجیح دادم تو دلم ناراحت باشم!!!! قربون محبتت برم گل پسر!!! امیر مهدی امروز رفته پتوشو اورده و میگه:مامان پهنش کن!!!! روسری مامانو میکنه سرش و میگه:سوده خانم شدم!!!! ...
2 مرداد 1392